-
اسباب کشی داریم
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 08:16
سلام دوستای خوب و مهربونم.... تمامی کسانی که ما رو تو این وبلاگ همراهی کردین... باید بگم یه اسباب کشی کوچولو کردیم به بلاگفا ... با یه قالب جدید .. ولی عنوان و نوشته ها دقیقا همین اینجاست.... اپدیت ها و پست های جدید هم در ادامه ی نوشته های اینجاست... میخوام همگی یه چیزی رو بدونید: این که خیلی دوستون داریم و منتظر حضور...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 مهرماه سال 1384 00:00
سلام دوستان ... باید خیلی عذرخواهی کنم از دوستانی که به ما لینک دادن اما ما هنوز یاد نگرفتیم چه طور به اونا لینک بدیم !اخه بی استعدادیم دیگه!چه کارش میشه کرد!؟ ما دو پروانه بودیم که عاشقانه به دور شمع می چرخیدیم...گرمای عشقمان انقدرزیاد بود که شعله های شمع ـ بااینکه خود را به ان میزدیم ـ بال های مارا...
-
تنها راز زندگی ام
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1384 02:40
در چشمان تو نگاه میکنم تا خود تنهایی مرا درک کنی آنگاه در من لانه می سازی و خود را پرنده ی اندیشه ام قرار می دهی و درون قلبم جای می گیری و بفهمی که با تمام وجودم می گویم : دوستت دارم چشمانم را بذر بهارت, قلبم را نذر نگاهت, وجودم را بال پروازت و نگاهم را چشم به راحت قرار خواهم داد و با تمام وجودم می گویم: دوستت دارم...
-
نمیدانم!
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 12:55
ـ نمیدانم از کجا شروع گشت این اشنایی شیرین! ـ نمیدانم با تو ماندن و خواندن تا کی پایدار خواهد ماند؟! ـ نمیدانم در چشمان تابان و درخشانت چه بود که مرا پایبندت ساخت؟! منی که لیاقت این چشمان را نداشتم ! ـ نمیدانم با من چه کردی که دل بی تاب و بازیگوشم دیگر فقط نوای دل تو را می نوازد! ـ نمیدانم دلت تا کی مرا خواهد خواند؟ ـ...
-
تنهایی های شبانه
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 02:35
در این ایام,تنها شب هاست که تنها میشم,تنها شب هاست که فرصت فکر کردن دارم. در تنهایی خود به گذشته وحال و آینده فکر میکنم ,به آیناز عزیزم... آه آینازه عزیزم, امشب بیش از هر شب دیگر , بیش از زمان و لحظه ی دیگر به تو فکر میکنم و به تو محتاجم. امشب باز یاده تو بیقرارم کرده , امشب دیگر طاقت تنهایی رو ندارم, آینازم, دلم برای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 16:15
دیروز یه نفر ازمن پرسید:خیلی دوسش داری؟خدایا.....این چه سوالی بود که یهو اینطور حالمو دگرگون کرد!؟..موندم...خودمو در جواب دادن درمونده دیدم ...چطور ممکن بود که تاحالا به این موضوع فکر نکرده بودم؟ ! تمام شب ،موقع خواب،به این موضوع فکر کردم ...هرچی از خودم پرسیدم دوسش داری ؟دیدم دل وامونده جواب نمیده ! گفتم بذار با سوال...
-
فصلی نو بر دفتر زندگی
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 08:31
خوشحالم,خوشحالم از اینکه میخواهم یک زندگی نو,یک دوران نو را با یک دوست نو آغاز کنم خوشحالم که بعد از تمام شب گریه ها, بیداری ها, بیقراری ها این روزها میتوانم با یاد یک نفر بخوابم, به امید شنیدن صدای یک نفر از خواب بیدار شوم. این روزها زندگی ام نو شده است, تازه شده است,احساس زندگی کردن دارم, دیگر دلم باور نمیکرد بعد از...